خداوند كليد ورود به صراط مستقيم را تقوا و عمل به فرمان خودش قرار داد....
در ادامه چند تا حديث از امام صادق و امام باقر صلوات الله و سلامه عليهما ميخواهيم بخوانيم كه حجت بر ما تمام شود تا نظر خدا، نظر پيغمبراكرم، نظر حضرات معصومين علیهم السلام درباره تقوا و اطاعت فرمان خدا را شنيده باشيم و ديگر هيچ عذري در ترك بندگي و اطاعت فرمان خدا نداشته باشيم و به اندازهاي كه آنها براي تقوا و عبوديت در برابر پروردگار متعال ارزش قائلند ما هم همان مقدار ارزش قائل باشيم نه كمتر...
اختلاف نظر ما با خدا يعني ما خرابيم، معنايش اين است. خدا كه طوريش نيست. اگر ما نظرمان با خدا اختلاف پيدا كرد گناه گردن ماست نه خدای متعال.
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين، يكي از ابوابي كه در كتاب كافي شريف مرحوم كليني باز كرده است «باب الطاعة و التقوي» است، یعنی اطاعت فرمان خدا و به كار بستن تقوا.
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَا تَذْهَبْ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» [1]
اين طرف و آن طرف نرويد، شيعيان ما كساني هستند كه مطيع فرمان خدا هستند. هر كسي گوش به حرف خدا بدهد شيعه ماست. آن كه گوش به حرف ندهد شيعه نيست. كمال تشيّع را ندارد. خُب ديديم كه حقّانيت راه و مذهب را منوط به اطاعت فرمان خدا كرده است.
دوباره از ابيجعفر امام باقر صلوات الله و سلامه عليه حديث نقل كرده ايشان فرمود:
«قَالَ قَالَ لِي يَا جَابِرُ أَ يَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ» [2] آيا كافي است كسي كه نسبت تشيع به خودش ميدهد ميگويد من شيعهام، ميگويد فقط اهل بيت را دوست دارم كافي است؟
فرمودند: «فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَهُ وَ مَا كَانُوا يُعْرَفُونَ»[2]
شيعه ما كساني هستند كه در برابر فرمان خدا تقوا را مراعات كنند و اطاعت كنند اين شيعه ماست...
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوَرِعِ مِنَ النَّاسِ فَقَالَ الَّذِي يَتَوَرَّعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ »[3]
(سوال کردم از امام صادق) آدم باورع كيست؟ فرمودند: آن آدمي كه از كار حرام اجتناب مي كند و خودش را كنار نگه ميدارد.
درس اخلاق عارف بالله حضرت آیت الله خوشوقت اعلی الله مقامه
در مدرسه علمیه حضرت صاحب الأمر عجل الله فرجه
1383/7/23
[1] - كافي ج2 ؛ ص73
[2] - كافي ج2ص74
[3] - كافي ج2 77